بیوگرافی امیرشهاب رضویان ( پسر رابعه مدنی)
امیرشهاب رضویان متولد 4 خرداد 1344 در همدان، کارگردان و فیلمنامه نویس است.
فارغ
التحصیل کارشناسی کارگردانی سینما و کارشناسی ارشد پویا نمایی از دانشکده
سینما و تئاتر دانشگاه هنر است، یک خواهر و یک برادر دارد علاوه بر
کارگردانی آموزشگاه هنری نیز دارد. وی فیلمسازی را با ساخت فیلمهای کوتاه
شروع کرد از سال ۱۳۵۹ در سینمای آزاد همدان مشغول به کار شد وی حدود چهل
فیلم کوتاه و شش فیلم بلند در کارنامه خود دارد
مصاحبه خواندنی با رابعه مدنی:
خانم رابعه مدنی چه شد که به سینما علاقه مند شدید؟
«من
از کودکی به سینما علاقه داشتم. مجبور بودم برای برادرم کارهای مختلف در
منزل انجام دهم تا من را به همراه خود به سینما ببرد. این هنر برای من خیلی
جلوه داشت. وقتی که امیرشهاب (رضویان) پسرم به سمت حرفه کارگردانی رفت
بسیار خوشحال شدم. در آن زمان وقتی خودش یا حتی دوستانش میخواستند برای
پایاننامه فیلم بسازند من به نوعی به آنها کمک میکردم. حتی وسایل منزلم
را هم در اختیار آنها میگذاشتم. البته بازیگری هم به صورت افتخاری انجام
میدادم»
چند فرزند دارید؟
3 فرزند دارم، یک دختر و 2 پسر
ارتباطتان شما با آنها چگونه است؟
خیلی خوب است و وقتی پیش آنها هستم همسن آنها میشوم. در حال حاضر هم نوه دختریم پیش من است.
نوههایتان وقتی بازی شما را در فیلمها میبینند چه بازخوردی دارند؟
خیلی خوشحال میشوند و تشویقم میکنند.
خانم مدنی شما گفتید که پیش از این معلم بودید؟
بله،
من 30 سال مربی کودک بودم و خیلی تجربهها در مدت خدمتم به آموزش و پرورش،
آموختم. معتقدم که یک معلم باید در حرفه خود موفق باشد. بعد از بازنشستگی
وارد حرفه سینما شدم.
در چه مقطعی مشغول تدریس بودید؟
پیش دبستانی، زیباترین و مشکلترین مقطع.
وقتی شاگردانتان را میبینید چه حسی دارید؟
شاگردان
من الان همه برای خودشان مردان و زنانی هستند که بسیار موفقند. وقتی به
همدان میروم شاگردانم مانند بچههایم هوایم را دارند؛ آنها دلخوشی من
هستند. هرگز دلم نمیآید به آنها بگویم شاگردانم، چرا که تک تک آنها
بچههایم هستند. مقطع پیش دبستانی دورهای است که بچهها تازه از مادر جدا
میشوند و تا به این شرایط عادت کنند ماهها طول میکشد و در آن زمان معلم
باید به واقع هم مادر باشد هم معلمی کند.
از دوران خدمت در آموزش و پرورش چه چیزی بیشتر از همه در ذهنتان باقی مانده است؟
همیشه
یاد روزهایی میافتم که نزدیک روز معلم به بچهها میگفتم برایم کادو
نیاورند و پیش از آن طی نامهای به اولیا از آنها نیز این درخواست را
داشتم. از بچههایم می خواستم تا حسشان را برایم نقاشی کنند و این
گرانبهاترین کادویی بود که میتوانستند به من بدهند.
هنوز هم این نقاشیها را دارید؟
تا چند ساال پیش داشتم وهربار که آنها را نگاه میکردم تک تک بچههایم را به خاطر میآوردم و با خاطرهشان گریه میکردم.
اولین روزی که خودتان به مدرسه رفتید را هم به خاطر دارید؟
بله
در آن زمان سن دختران را بیش از آنچه که بود در شناسنامه میگرفتند تا
بتوانند زود ازدواج کنند. روز اولی که به مدرسه رفتم پایم به زمین
نمیرسید، معلم من دختر جوانی بود به اسم خانم ابطحی که امیدوارم خداوند
رحمتش کند او بسیار به ما محبت کرد و برایمان به مانند مادر بود.